یکی را دوست میدارم ولی افسوس او هرگز نمیداند
نگاهش میکنم شاید بخواند ازنگاه من که او را دوست می دارم
ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمی خواند
به برگ گل نوشتم من او را دوست میدارم
ولی افسوس او گل را به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند
من به خاکستر نشینی عادت دیرینه دارم
سینه مالامال از درد دلی بی کینه دارم
پاکبازم ولی در آرزویم عشقبازی ایست
مثل هر جنبنده ای مرحم دلی دلی در سینه دارم
من عاشق عاشق شدنم
صبا را دیدم وگفتم صبا دستم به دامانت بگو
از من به دلدارم که او را دوست میدارم
ولی ناگه ز ابر تیره برقی جست وروی ماه تابان را بپوشانید
من از بیراهه پله بر میگردم وآواز شب دارم
هزار ویک شب دیگر نگفته زیر لب دارم
مثال کوره میسوزد تنم از عشق امید طلب دارد
حدیث تازه ای از عشق مردانه طلب دارم
:: برچسبها:
بیاد اسطوره های هنر,